مفرد مذکر غایب

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳۹ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

برگرد که بر بهار ما میخندند...



                                       یک عده به انتظار ما میخندند!

                                         اللهم عجل لولیک الفرج


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۶:۵۳
عطر نرگس

این جمله از کیست؟ [یکى از ضرورتهاى جامعه، لبخند است]


 


الف) چارلی چاپین   ب) دکتر شریعتی   ج) فرانسیس بیکن   د) آیت الله خامنه‌ای


 


زیاد فکر نکنید، گزینه صحیح (د) است. شاید خیلی از شما خوانندگان جملات آیت‌الله‌ ‌خامنه‌ای پیرامون لبخند را نشنیده باشید.


از زمان های گذشته تا کنون دشمنان اسلام سعی در سیاه نمایی و خشن بودن مسلمانان را داشته اند.این قضیه را میتوان از فیلم‌های دنیای غرب متوجه شد که مدام به مخاطب خود القا میکنند که مسلمانان افرادی عبوس، عصبانی، خشن و غیر لطیف هستند.


حال سخنان بسیار زیبا و دلنشین رهبر معظم انقلاب پیرامون لبخند


یکى از مقوله‏هاى بسیار مهم و یقیناً یکى از ضرورتهاى جامعه، لبخند است. لبخند یکى از نیازهاى زندگى انسان است. زندگىِ بى‏شادى و بى‏لبخند، زندگى دوزخى است. زندگى بهشتى، زندگى با لبخند است.


اگر با چهره‏ى خودتان مى‏توانید به جامعه شادى بدهید، باید این کار را بکنید. شادى لازم است و باید آن را براى مردم تأمین کرد؛ منتها این کار برنامه‏ریزى مى‏خواهد. مراقب باشید شادى در مردم با لودگى و ابتذال و بى‏بندوبارى همراه نشود؛ از این طریق به مردم شادى داده نشود. همه‏جور مى‏شود به مردم شادى داد؛ از نوع صحیح آن شادى داده شود.


گاهى اوقات یک لطیفه یا یک تعبیرِ بجا مخاطب را شاد و خوشحال مى‏کند؛ گاهى هم ممکن است یک آدم لوده با ده جور ادا درآوردن، نتواند آن‏طور شادى را ایجاد کند. شادى کردن و شادى دادن به مردم، به‏معناى لودگى نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۶:۴۷
عطر نرگس

...کاملا بی ربط: هر جا رنجاندند... لبخند زدم... گمان کردند درد ندارد... عمیق تر زدند 

ضربه ها را.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۶:۴۱
عطر نرگس

دارد تمام می شود آقا عزای تو


کم گریه کرده ایم محرم برای تو


دارد چه زود سفره تو جمع می شود


تازه نشسته ایم بخوریم از غذای تو


شبهای آخر است… گدا را حلال کن


این هم بساطِ نوکر بی دست و پای تو


ما را ببخش گریه ی سیری نکرده ایم


چشمانِ خشکِ ما خجل از این عزای تو


هر روز روز تو همه جا محضر شما


یعنی که هست هر چه زمین کربلای تو


میل دوبارگی بهشت آدمی نداشت


وقتی شنید گوشه ای از روضه های تو


کی دست خالی از در این خانه رفته است


دست پر است تا به قیامت گدای تو


تنها بلد شدیم تباکی کنیم و بس


گریه کند برای تو صاحب عزای تو


گریه کن تو حضرت زهراست والسلام


جانم فدای فاطمه ، جانم فدای تو

از علی اکبر لطیفیان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۴:۴۵
عطر نرگس

 اربعین یعنی یگانه‌شدن با کربلا، و بیگانه‌شدن از هر آنچه کربلاستیز و کربلا گریز است.

// چهلمین روز شهادت الگوی حریت برای تمام بشریت، تسلیت و تعزیت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۴:۴۱
عطر نرگس

درد دل با امام زمان(عج)

یا صاحب الزمان(عج) 

من اگر اشک به دادم نرسد میشکنم 

اگر از یاد تو یادی نکنم میشکنم 

بر لب کلبه ی محصور وجود,من در این خلوت خاموش سکوت 

اگر از یاد تو یادی نکنم,میشکنم 

اگر از هجر تو آهی نکشم 

تک و تنها,میشکنم به خدا میشکنم

×××××××××××××××××

شنیدم قصد برگشت از سفر داری،خدا را شکر 

شنیدم خواهی از رخ پرده برداری،خدا را شکر 

همیشه در فراقت اشک ریزم ،یوسف زهرا 

از اینکه نوکری با چشم تر داری،خدا را شکر 

نیازی بر طبابت نیست بیمار قدیمی را 

همین که از من و حالم خبر داری،خدا را شکر

×××××××××××××××××××××××××××

یه لحظه تنم لرزید وقتی عنوان «حضرتعالی» را دیدم.چرا؟

معمولا برای درد دل ما شخصی را که از جنس خودمون است پیدا می کنیم. 

یه لحظه دلم لرزید! 

من اول اجازه می گیرم،یه اذن دخول که یه جسارتی در «محضر امام زمان (عج)» بکنم.

معذرت می خوام که ابراز وجود کردم ببخشید: 

دلم گرفته است،دلم به اندازه ی غروب،به اندازه ی تک درختی در کویر گرفته است ... 

دلم به اندازه ی بغض پرنده ای که می پرد و در ملکوت دور افق گم می شود ... 

به اندازه ی جامی سرشار از سرخی و سیاهی مرگ ... 

نمی دانم بوی شوقی که از نفس های غمناک این شب به جان می رسد از کرانه های 

وصال توست یا از نرگس های مستی که بر کنار جاده انتظار روییده اند؟ 

دلم به اندازه ی بغض پرنده ای که می پرد و در ملکوت دور افق گم می شود ... 

به اندازه ی جامی سرشار از سرخی و سیاهی مرگ ...

معصومه طباطبایی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۰:۲۴
عطر نرگس

مهدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۰:۱۷
عطر نرگس

اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ  وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَ اکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، 

وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَ اسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، 
وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ، وَ اعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ ...
 
طاقتم طاق شد و از تو نیامد خبری
جگرم آب شد و از تو نیامد خبری.
عاشقانی که مدام از فرجت می گفتند
عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری.
                                       ***** 

                      اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ، یَا مَولای یَا صَاحِبَ الزَّمانِ ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۰:۱۴
عطر نرگس

ای دادخواه عترت و قرآن! بیا بیا                 وی زخم دین به تیغ تو درمان! بیا بیا

از زخم هر شهید ندا می‌شود بلند                 کای التیام زخم شهیدان! بیا بیا

تا چند شیعه نالۀ «یابن‌الحسن» زند؟                 ای شیعه را پناه و نگهبان! بیا بیا

تا کی سر حسین به دروازه‌های شام                 بر نی کند تلاوت قرآن؟ بیا بیا

تا کی گُلان سوختۀ وحی، پای‌شان                 خونین بوَد ز خار مغیلان؟ بیا بیا

تا کی میان مقتل خون دست و پا زند                 جدّت حسین، با لب عطشان؟ بیا بیا

تا کی مهار ناقۀ زینب به دست شمر                 با اشک چشم و موی پریشان؟ بیا بیا

تا کی ز سوز سوختن خیمه‌هایتان                 در قلب شیعه آتش سوزان؟ بیا بیا

تا کی به خاک دامن گودال قتلگاه                 جسم حسین، زخمی و عریان؟ بیا بیا

درمان درد عترت و قرآن ظهور توست                 داروی زخم‌های فراوان! بیا بیا

«میثم» که هست مرثیه‌خوان در غم حسین              خواند تو را به دیدۀ گریان؛ بیا بیا

******


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۰:۱۰
عطر نرگس


                   بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم


✍شهید ثانی به همراه کاروانی در حال سفر بود. در بین راه به جایی به نام رمله رسیدند. شهید خواست به مسجدی که معروف است به جامع ابیض برود، بخاطر زیارت کردن انبیایی که در آنجا مدفون هستند. پس دید که در، قفل است و در مسجد هیچ کسی نیست.


پس دستش را بر روی قفل گذاشت و کشید. به اعجاز الهی در باز شد. او داخل شد و در آنجا مشغول به نماز و دعا گردید و بخاطر توجّه وی بسوی خداوند متعال، متوجّه حرکت کاروان نشد و از قافله جا ماند.


پس متوجّه شد که کاروان رفته و هیچ کسی از آنها نمانده است. نمی دانست چه کار باید بکند و در مورد رسیدن به آنها فکر می کرد، با توجهبه اینکه وسایل او نیز بار شتر بوده و همراه کاروان رفته است.


بنابراین شروع کرد پیاده به دنبال کاروان راه رفتن تا اینکه از پیاده راه رفتن خسته شد و به آنها نرسید و از دور هم آنها را ندید.
وقتی در آن وضعیّت سخت و دشوار گرفتار شده بود ناگهان مردی را دید که به طرف او می آمد، و آن مرد بر سوار استری بود. وقتی آن سوار به او رسید گفت: «پُشت سر من سوار شو.»

پس شهید ثانی را پشت خود سوار کرد و مثل برق در مدّت کوتاهی او را به کاروان رساند و او را از استر پیاده کرد و فرمود: «پیش دوستانت برو.» و او وارد کاروان شد.
شهید می گوید: «در جستجوی آن بودم که در بین راه او را ببینم ولی اصلاً او را ندیدم و قبل از آن هم ندیده بودم.»

📚 منبع : نجم الثاقب
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۱۶:۴۱
عطر نرگس

خدایا

دلم را به تو می سپارم 

دلی که همچون یک دفتر

پر است از غم، دلتنگی

گناه و آرزو


خدای من!

با دستان مهربانت قلمی

به دست گیر

و به لطف خود

پاک کن گناهانم را

خط بزن غم هایم را

تایید کن آرزوهایم را


و دلی رسم کن

در دفتر دلم به بزرگی دریا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۱۶:۱۴
عطر نرگس

صدای اذان از رادیو ماشین به گوش رسید، جوانی که در کنارم نشسته بود بلند شد و به طرف راننده رفت و به او گفت: آقای راننده! می خواهم نماز بخوانم.

راننده با بی تفاوتی و بی خیالی گفت: برو بابا حالا کی نماز می خواند! بعدش هم توجهی به این مطلب نکرد، ولی جوان با جدیت گفت: به تو می گویم نگهدار!...

راننده فهمید که او بسیار جدی است، گفت: اینجا که جای نماز خواندن نیست، وسط بیابان، بگذار به یک قهوه خانه یا شهری برسیم، بعد نگه می دارم.

خلاصه بحث بالا گرفت راننده چاره ای جز نگه داشتن نداشت. بالاخره ماشین را در کنار جاده نگه داشت، جوان پیاده شد و نمازش را با آرامش و طمأنینه خواند، من هم به تأسی از وی نماز خواندم. پس از نماز وقتی در کنار هم نشستیم و ماشین حرکت کرد از او پرسیدم: چه چیز باعث شده که نمازتان را اول وقت خواندید؟

گفت: من به امام زمانم، حضرت ولی عصر(عج) تعهد داده ام که نماز را اول وقت بخوانم.

تعجب من بیشتر شد، گفتم: چگونه و به خاطر چه چیز تعهد دادید؟

گفت: من قضیه و داستانی دارم که برایتان بازگو می کنم، من در یکی از کشورهای اروپایی برای ادامه تحصیلاتم درس می خواندم، چند سالی بود که آنجا بودم، محل سکونتم در یک بخش کوچک بود و تا شهر که دانشگاه در آن قرار داشت فاصله زیادی بود که اکثر اوقات با ماشین این مسیر را طی می کردم. ضمناً در این بخش، یک اتوبوس بیشتر نبود که مسافران را به شهر می برد و بر می گشت.

برای فارغ التحصیل شدنم باید آخرین امتحانم را می دادم، پس از سال ها رنج و سختی و تحمل غربت، خلاصه روز موعود فرا رسید، درس هایم را خوب خوانده بودم، آماده بودم برای آخرین امتحان سوار  اتوبوس شدم و پس از چند دقیقه، اتوبوس در حالی که پر از مسافر بود راه افتاد، من هم کتاب جلویم باز بود و می خواندم، نیمی از راه آمده بودیم که یکباره اتوبوس خاموش شد، راننده پایین رفت و کاپوت ماشین را بالا زد، مقداری موتور ماشین را نگاه کرد و دستکاری نمود، آمد استارت زد، ماشین روشن نشد، دوباره و چندین بار همین کار را کرد، اما فایده ای نداشت، (این وضعیت) طولانی شد و مسافران آمده بودند کنار جاده نشسته و بچه های شان بازی می کردند و من هم دلم برای امتحان شور می زد و ناراحت بودم، چیزی دیگر به موقع امتحان نمانده بود، وسیله نقلیه دیگری هم از جاده عبور نمی کرد که با آن بروم، نمی دانستم چه کنم، در اضطراب و نگرانی و ناامیدی به سر می بردم، تا شهر هم راه زیادی بود که نمی شد پیاده بروم، پیوسته قدم می زدم و به ماشین و جاده نگاه می کردم که همه تلاش های چندساله‌ام از بین می رود و خیلی نگران بودم.

یکباره جرقه ای در مغزم زد که ما وقتی در ایران بودیم در سختی ها متوسل به امام زمان(عج) می شدیم و وقتی کارها به بن بست می رسید از او کمک و یاری می خواستیم، این بود که دلم شکست و اشکم جاری شد، با خود گفتم: یا بقیة اللَّه! اگر امروز کمکم کنی تا به مقصدم برسم، قول می دهم و متعهد می شوم که تا آخر عمر نمازم را همیشه سر وقت بخوانم.

پس از چند دقیقه آقایی از آن دورها آمد و رو کرد به راننده و گفت: چه شده؟ (با زبان خود آنها حرف می زد). راننده گفت: نمی دانم هر کار می کنم روشن نمی شود. مقداری ماشین را دست کاری کرد و کاپوت را بست و گفت: برو استارت بزن!

چند استارت که زد ماشین روشن شد، همه خوشحال شدند و سوار ماشین گشتند و من امیدی در دلم زد و امیدوار شدم، همین که اتوبوس می خواست راه بیفتد، دیدم همان آقا بالا آمد و مرا به اسم صدا زد و گفت:

«تعهدی که به ما دادی یادت نرود، نماز اول وقت!»

و بعد پیاده شد و رفت و من او را ندیدم. فهمیدم که حضرت بقیة اللَّه امام عصر(عج) بوده، همین طور اشک می‌ریختم که چقدر من در غفلت بودم. این بود سرگذشت نماز اول وقت من. 

منبع: نماز و عبادت امام زمان(عج)، عباس عزیزی، صفحه 85

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۰۵
عطر نرگس

مهربانم،عالم ازتوست.   

غریبانه چرا می گردی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۱:۵۹
عطر نرگس

مولا! سلام، جز غم دوری ملال نیست

دارم هزار سینه سخن ... کو؟ مجال نیست

آلوده است آب و هوای جهان عزیز!

آبی درون چشمه‌ی دنیا زلال نیست

مولا! دروغ نه، به خدا یک حقیقت است

 «انسان» در این زمانه به جز یک محال نیست

دنیا شده ست انجمن ُگنده لات‌ها

جایی در این میانه برای «کمال» نیست

طاعون ظلم، روح زمین را جویده است

در چشم این زمانه «عدالت» سوال نیست

 «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و من ... »، بی خیال نیست!

در سر هوای وصل تو دارم، همین و بس

چون شیعه‌ی نگاه تو هستم، محال نیست

روحم قیام کرده به شوق ظهور تو

ای نازنین! زمان ظهور و وصال نیست!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۱:۵۵
عطر نرگس

معنی فاصله ها چیست برایم بنویس


درد این واژه سرا چیست برایم بنویس


تو تماشاگر من بلکه نه من فاصله ای


علت دوری ما چیست برایم بنویس


همه جا غرق دعا میشوم از آمدنت


معنی اشک و دعا چیست برایم بنویس


خون دل خوردنت از بار گناهان من است..


معنی شرم و حیا چیست برایم بنویس


مثنوی نه ، غزلی نه ، نه قصیده آقا


مصرع از درس وفا چیست برایم بنویس


دست من را تو نگیری به زمین می افتم


حکمت دست شما چیست برایم بنویس


تو برایم بنویسی به یقین میفهمم


حرمت خون خدا چیست... برایم بنویس



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۱:۵۱
عطر نرگس



 


گفتیم نجات انسان آخرالزمانی وقتی است که مورد رحمت الهی قرار بگیرد از جمله افرادی که اهل بیت (علیهم‎ السْلام) برایش، طلب رحمت فرمودند، بنده ای است که خود را برای اهل بیت و ظهور امام مهدی (علیهم‎ السْلام) وقف می کند و کسی که امر اهل بیت (علیهم‎ السْلام) را با نشر کلام ایشان زنده می کند.


یاد فرمایش مولایمان اما رضا علیه‎السْلام افتادم که فرمود: خدا رحمت کند کسی را که امر ما را زنده می کند! 


زنده کردن ولایت ائمه در جان مردم، با نقل سخنان ایشان است. چرا تمام مردم جهان، با جواهراتی که ما داریم، آشنا نشوند؟! مگر از سرقتشان می ترسیم؟! سروران ما را کسی نخواهد دزدید؛ زیرا هر چند که برای همه جذَاب و دلربا هستند؛ اما همه، ظرف نگهداری از آنان را ندارند. هر کس که قلب پاک و گوهرپروری دارد، می تواند از آنها محافظت کند.


سروران ما، تکثیر می شوند در ظرف قلب همه ی مومنان! و پس از تکثیر از آنها کم نمی شود، زیرا آیینه ی آن ذاتی هستند که هر چه ببخشد کم نمی آورد. مثال نور که سخاوتمندانه روشنایی خود را به همه می بخشد و قدر ظرف هر موجود، مقدار بهره مندی اوست.



خدایا! به دعای مستجاب مولا!  در این دوران فریبنده که شیطان با تمام قوا ایستاده تا کسی حرف از حق نزند و جواهرات الهی ناشناخته مانند، توان نشر گفتار الهی آنان را نصیب فرما که محتاج رحمت توایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۱:۴۷
عطر نرگس

تمام راه ظهور تو با گنه بستم

دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم

کسی به فکر شما نیست راست می گویم
دعا برای تو بازیست راست می گویم 

اگرچه شهر برای شما چراغان است 
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است 

من از سرودن شعر ظهور می ترسم 
دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم 

من از سیاهی شب های تار می گویم 
من از خزان شدن این بهار می گویم 

درون سینه ما عشق یخ زده آقا 
ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا 

کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست 
ب برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۱:۴۲
عطر نرگس

سلام

برای آمدنت دعا میکنم

شاید شکستن بغض

گره قلبم را باز کند

بهانه نمی گیریم

دلم برای آمدنت تنگ شده است

غصه نمیخورم

خسته نمی شوم

فاصله ها دور می شود

دل سیاه می شود

اگر دستم را رد کنی!

بغض میکنم

نمی روم 

یتیم نوازی می کنی؟

نگاه میکنی

زمین خورده ام 

مرا یادی نمی کنی؟

همین حوالی

قم

جمکران

حضرت معصوم(س)

دعایی برای ما نمی کنی؟

خسران زدۀ جاده انتظارم

شِفاء

عنایتی نمی کنی؟

خسته شوم

گناه آلود شوم

مجال، توبه ای

فرصتی می دهی؟

دوباره میایم

می ایستم

پای انتظار تو

آقا جان  ام  

اللهم عجل لولیک الفرج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۸
عطر نرگس

مـاهیِ قــرمزم و تُنگ بلـورم سرداب

بیقرار توام و سنگ صبورم سرداب

هر شبی سیّدِ طاووس شدم از عشقت

چقدر خیس شد از اشکِ حضورم سرداب

بس که با عهد و وفا چله نشینی کردم

زخم برداشته، پهلوی غرورم سرداب

دلم از این همه دنیای پر آشوب گرفت

چـقدر منتظرِ صبح ظـهورم سرداب

اَینَ اَقمار مُنیره بـه لبم گُل کــرده

باز هم ندبه شد و من پُرِ شورم سرداب

عرق شرم از این درد که حتی یک بار

به رَه عشق نیفتاده عبورم سرداب


چقدر ریسه کشیدیم در این شهر شلوغ

انتظار دلمان حیف دروغ است دروغ

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۸
عطر نرگس

انتظار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۹:۵۹
عطر نرگس