ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت
زهرایی و خورشید ، غبار قدمت
کی گفته که تو حرم نداری بانو؟
ای وسعت دلهای شکسته ، حَرَمت . . .
شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد
ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت
زهرایی و خورشید ، غبار قدمت
کی گفته که تو حرم نداری بانو؟
ای وسعت دلهای شکسته ، حَرَمت . . .
شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد
♦♦♦♦♦♦♦♦
سر فصل کتاب آفرینش زهراست....
روح ادب و کمال و بینش زهراست....
روزی که گشایند در باغ بهشت....
مسول گزینش و پذیرش زهراست....
صلی الله علیک یا فاطمة الزهرا
♦♦♦♦♦♦♦♦
فدای مظلومیتت یا علیِ که اگر به دنبال بزرگترین حق آل الله “حق ولایتت” رفته بودی معلوم نبود امروز پس از ۱۴۰۰ سال رنگی از اسلام و یادی از مظلومیت علی باقی مانده باشد که ما به یادت غربتت اشک مهمان چشمهایمان کنیم…
فدای غربتت یا علی؛
آنگاه که در کنج خانه زانوی صبر در بغل داشتی و برای شنیدن بانگ “الله اکبر” و نام زیبای رسول الله بر ماذنه ها استخون در گلو نفس کشیدی…
فدای نفس نفس هایت؛
آنگاه که دستهایت را بستند و به دارالخلافه ات کشاندند یک چشم بر درب نیم سوخته داشتی…
تو گویی به همراه دستهایت نفسهایت را نیز گره می زنند…
… فدای دستهایت که اگر بسته نبود…و فاطمیه یک دهه نیست؛ که یک تاریخ است.
یک تاریخ پر از درد. یک تاریخ پر از غربت.
یک تاریخ پر از مظلومیت.
یک تاریخ پر از ایمان به تاراج رفته.
یک تاریخ پر از نفاق و کینه…
بسم الله النور
در اضطراب چه شبها که صبح شان گم شد
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد
چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد!
چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه هـا گم شد
چه هفتهها که رسید و چه هفتهها که گذشت
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد
و هـفـتـهای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت
بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد
نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟
کـــدام جــمـعـه مـــوعـــود میزنـی لـبـخـنـد
بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟
بــرای آمــدنـت جـــمــعــهای مـعـــیــن کـــن
کـه هـفتـهها همـهشـان خـالی از تـرنـم شد
اللهم عجل لمولانا الغریب الفرج
نثار ارواح شهیدان میثمی صلوات
در حسرت تو خون شده چشم نگارها
ای انتظار آخر چشم انتظار ها
ای آشنا تر از همه، این دیده کور باد
نشناخته اگرچه تو را دیده بارها
خار طمع به چشم و به پا ریسمان ترس
افتاده ایم بی تو در این گیر و دارها
جز اشک ناشیانه و جز آه پشت آه
دیگر چه چشم داشتی از تازه کارها!؟
کار دل از ترحم دلدار هم گذشت
زنگار بسته آینه جای غبار ها
پاییزمان شدند و گلاویزمان شدند
سرمی رسند بی تو یکایک بهار ها
مشتی پیاده در دل این جاده مانده ایم
رحمی به ما نکرد کسی از سوار ها
دل کاش جز مسیر تو راهی بلد نبود
شد درد سر برای من این اختیار ها
تاری ز موی یار دل زار را بس است
این ما و این گلوی مهیای دارها
برگرد! تا به دور تو گردم مرید وار
در دور نامرادی این روزگارها